هر شهیدی را که دشمن می درید
این ندا ز کام او آمد پدید
گر خدا بار دگر جانم دهد
نی از او خواهم که درمانم دهد
کربلا بود و بسیجی می نشست
دست عباس دلاور می شکست
او که حق بود و به جز حق نگفت
فصل یاران بسیجی را چه گفت
بار الها خود تو محشورم نما
با بسیجی مظهر عشق و صفا
گر خمینی رفت و با یاران نشست
جای پاکش سیدی دیگر نشست
سیدی فرزانه چو پیر خمین
رهرو و فرزند بر حق حسین
می خروشد چون خمینی بر عدو
یادم آمد گفته ای چون دُر از او
این غنائم را که اینک نزد ماست
حاصل اش طوفان خون صحراست



(( آمده ایم تا غبار غفلت را از شانه هایمان بتکانید و از خواب سنگین روزمرگی بیدارمان کنید ؛ ما به شما محتاجیم . ))
درایام سوگواری پیام آورعزت و عظمت رسول رحمت (ص) همراه با فرشتگان در یادواره ی 176 شهید شامخ حوزه ی 03 الغدیر رستمکلا به تماشای اهالی آسمان می نشینیم و چشمانمان را در همیشه حضورشان می شوییم .
همراهتان خواهیم بود .
موعود : شامگاه یکشنبه ۸ اسفند ماه 87 – ساعت 6 عصر
میعاد : مازندران بهشهر رستمکلا تکیه امام خمینی ( ره ) – دارالشفای شهیدان
سخنران : حسین علایی ( استاد دانشگاه )
مداح : برادر جانباز حاج اصغر صادق نژاد
ستاد یادواره 176شهدا حوزه 03 الغدیر
پایگاه مقاومت شهدا ی شهر رستمکلا



امروز برای شهدا وقت نداریم
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم
در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است
بهر سفر کرببلا وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زر
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم



آی قصه قصه قصه یه قصه ی درسته
یه قصه که توی اون خیلی دلا شکسته
با سختی زمونه به دستی پینه بسته
یاپای یک پهلوون زیر شنی شکسته
یه قصه ای که تو اون راوی فقط یه مرده
یه مرد که با مشکلات همیشه در نبرده
یه مرد که خیلی وقته دنیا به روش سیاهه
اما بازم آمادس تو جبهه ها بجنگه
اون که توی کربلا چشماشو قربونی کرد
بادادن نورچشم عشقشو زندونی کرد
اون که بیست و چند ساله همسرشو ندیده
صورت بچه هاشو توذهن، خودش کشیده
اون که موقع غروب چشاش بارونی میشه
وقتی ازدردسینه عرصه به روش تنگ میشه
اون موقس بی بهونه دست رو بالا میاره
اونجاست که ازچشم زن اشک غربت میباره
یه مدتی گذشته هوا یه کم گرم شده
بازم بساط مامان توی حیاط پهن شده
بابا روی یه تختی تکیه زده به دیوار
مامان نگاش میکنه با اون دو چشم بیمار
بازم بساط قصه تو خونمون به راهه
بابا خاطره میگه مامان چشماش میباره
بابا میخنده میگه بازم بو گلاب میاد
انگار حرفای بابام ازوجودش برمیاد
نمیدونم که چرا وقتی حرف جبهه هاست
انگار توی خونمون بساط شادی برپاست
بابا همیشه میگه بهشت توی جبهه هاست
لیلابازم لوس شده میگه بابام چه زیباست
بابام میخنده میگه: خانوم خانوما لیلاست
توگیرو دار این جشن باباسرفش میگیره
لیلا با گریه میگه: بابام داره میمیره
مامان چادر برسرش توی کوچه میدوه
زنگ همسایه هارو یکی یکی میزنه
هراسون توی کوچه توی سرش میزنه
دامیزنه آی مردم عباس داره میپره
یکی ازهمسایه ها میشینه توی ماشین
بابای مهربونو اون باخودش می بره
باباتوی ماشینه سرفه امون نمیده
رنگ بابام بدجوری زرد شده و پریده
بابا تو بیمارستان،هوا خیلی گرفته
نفس تو سینه نیستش بازم بارون گرفته
دکتر سریع میدوه میاد به سمت بابا
بابا بلند میشه و یهو میگه یا زهرا
مامان ضجه میزنه عباس تورو به خدا
یک کمی طاقت بیار تورو به جون لیلا
آی قصه قصه قصه نون و پنیرو پسته
کنار تخت بابا لیلا با بغض نشسته
خودش رو لوس کرده باز اما چشماشو بسته
بااون دست کوچیکش ناز میکنه بابارو
بازم گریه میکنه میبوسه گونه هارو
دست میکشه رو چشمش وبعد چشای بابا
میزنه تو صورتش اونم میگه یازهرا
عجب هوایی شده هنوز بارون میباره
امشب تو آسمون هم پیدانیست یک ستاره
یه امشبو آسمون بالیلا همنوا شد
زارزدش و یک دفعه راهی کربلا شد
لیلا توی بیابون به دنبال باباجون
یه خورده اونطرف تر قافله بی ساربون
اینجا هوا بارونی ،اونجا هوا گرم گرم
اینجا دلا پرازغم اونجا زخما بی مرهم
اینجا یتیم نوازی ،اونجا با دلها بازی
اینجا گل و گلابه اونجا سنگ و گوشواره
اینجا آغوش،نوازش، اونجا کتک نه سازش
اینجا شربت، آب یخ اونجا کویر، العطش
اینجا خونه سرسرا،اونجا سیلی، کربلا
لیلای ما امشبو تو خرابه میخوابه
چون اون مثل رقیه دیگه بابا نداره



وظيفه قدرداني از ايثارگران بويژه شهيدان، فريضه اي عيني و تعيني و هميشگي است
***
بزرگداشت شهيد يعني اصالت بخشيدن به آن هدفها و تشويق به آن عمل و تقديس آن ايثار
***
تكريم شهيدان به آن است كه اين ملت هرگز در برابر سلطه گران مستكبر سرخم نكنند. ياد شهيدان بايد هميشه در فضاي جامعه زنده باشد
***
زنده نگهداشتن ياد شهداي انقلاب باعث تداوم حركت انقلاب است



********
خانواده هاي شهدا به ملت ايران آبرو و حيثيت دادند
********
امروز شما خانواده شهدا با دل سرشار از ايمان و خوشنودي از شهادت فرزندانتان ثابت كرده ايد كه درجامعه ما شهادت، خسارت نيست
********
شما جوانان عزيز شاهد و فرزندان شهدا يك امتيازي به همه داريد و آن امتياز اين است كه يك پيوند خونين با اسلام، با قرآن، با انقلاب بين شما بوجود آمده است.



دستهای وجدان، تابلوهای عبرت را
همیشه در کنار جاده ی اندیشه می کارد
تا هنگام باز شدن درهای خروجی دنیا "قبرستان"
و پذیرایی از انسان های بی نبض
کسی از دیوار بهانه ها بالا نرود.
آنها که حیاط خلوت فکرشان را
با "سمت" آب و جارو می کنند
آنها که از دیوار شهدا بالا می روند
تا میوه های فرصت بچینند
آنها که چرخ معلولین را نمی چرخانند
آنها که رویش مصلحت را
با پر کردن جیب هایشان توپ می کنند
آنها که از ((دیوار)) مطبوعات
روی خانه مردم شیرجه می زنند
آنها که سیخ احتکار می سازنند
تا مردم را روی آن کوبیده کنند
آنها که برای احساس بوی جبهه
همیشه زکام هستند
آنها که خط مقدم را
از اخبار رنگی تلوزیون ((شاهد)) بودند
آنها که چاه زنخدان را
بر ذکر مسائل ((حدث اصغر)) ترجیح ندادند
باید بدانند که
خداوند در تهیه مواد سوختنی جهنم
هرگز دچار کمبود نخواهد شد.
باید مواظب ارتفاع گناهاهن بود...



اسم خدای رحمان
اول قصّه ی ماست
قصّه ی قصّه گوی
قصّه های غصّه هاست
اتل متل یه شاعر،
پر از شوره و احساس
قصّه می گه ز نرگس
قصّه ای از گل یاس
اتل متل یه شاعر
مهربون و با صفا
همیشه می نویسه
اون برای بچه ها
اتل متل یه شاعر
که درد جبهه داره
اتل متل می خونه
قصّه داره دوباره
اتل متل یه شاعر
ضد ثموده و عاد
راوی یک حماسه
مثل حضرت سجاد
همون که شام و کوفه
شور و غوغا به پا کرد
با خطبه هاش اون جاها
عالمو کربلا کرد
شاعر قصه ی ما
اون شاعر_ شهیدا
پرستو شده حالا
جماعت بچه ها
چن ماه پیش می گفتن
بستری و بیماره
مدتیه شاعرِ
ما کلیه نداره
شاعر قصه ی ما
ابوالفضل سپهره
همونی که بانی
اتل متل تو شعره
اتل متل یه بابا...
اتل متل راحله...
اتل متل یه مادر...
اتل متل یه جعبه...
یه موقعی با شعراش
شور و غوغا به پا کرد
یاد هزار تا مجروح
یادی ز لاله ها کرد
یاد اونا که رفتن
تو ذهن بچه ها کرد
ناله ز بی مهریِ
مردم و با اون ها کرد
شور توی دل ها انداخت
با لحن بچه گونه
به یاد ما ها انداخت
بی مهری زمونه
هزار هزار شیمیایی
هزار مجروح اعصاب
هزار شهید گمنام
هزار تا آدم خواب
هزار هزاران پدر
هزار هزار تا مادر
هزار تا دیده به راه
هزار هزار تا همسر
هزار هزار پرستو
هزار هزار شقایق
هزار هزار پرنده
هزار هزار تا عاشق
هزار هزار ناسپاس
هزار هزار باصفا
هزار تا زخم زبون
هزار تا مهر و وفا
شاعر قصه ی ما
با اون قلب شکسته
قلبی که مشکل داره
تو آی سی یو نشسته
چنت ماه پیش شنیدم
شاعر ما _بیماره
به کمک و دعای
ما ها نیاز داره
تا این که بیرون بیاد
شعر بخونه دوباره
بازم برای ما ها
اتل متل بیاره
اتل متل یه شاعر
می گف شفا می گیرم
من از حضرت زهرا(سلام الله علیها)
یه روز دوا می گیرم
اتل متل یه شاعر
که دیگه بین ما نیست
توی درس محبت
نمره ی اون شده بیست
آقا می گفت_ که کم نیست
این از کار شهیدا
گسی زنده بداره
نام و یادی از اون ها
اتل متل یه شاعر
که سکته کرد و جون داد
با حرفی که آقا گفت
کی خوام بگم که خون داد
اتل متل یه شاعر
اون که شفا گرفته
از سه نفر یه باره
همون شفا گرفته
اتل متل یه شاعر
با ذکر نرگس و یاس
رسید به وصل جسین(علیه السلام)
رسی به وصل عباس(علیه السلام)
ولادت حسین(علیه السلام) بود
بسته شد اون چشم پاک
ولادت سقا بود
دفن شدش زیر خاک
گر چه سپهر ماها
دیگه شعر نمی خونه
می خوام بگم که راهش
بازم زنده می مونه
اتل متل یه دنیا پر
از زشتی و فحشا
یه سیدی از خمین
کرد اون و شهر گل ها
اتل متل جوونا
که مثل پروانه ها
دور شمع وجودش
پر می زدن اون روزا



بسیجی شهید غلامرضا کارگر
بله ،همه ما مي گفتيم كه اي كاش زمان امام حسين (ع)بوديم
ودر كنارش كشته مي شديم ويا در كنار زينب (س)اسير يزديان
مي گشتيم وافسوس مي خورديم كه چرا نبوديم،وبايد بگويم
حالا نيز زمان حسين (ع)در دست امام امت ماست پس بايد
خداوند را شكر گزار باشيم كه ما هم در زمان حسين (ع) هستيم
وبه نداي“هل من ناصر“حسين لبيك مي گوييم وحاضريم براي
هدف حسين در راه حسين تا آخرين قطره خون خود بجنگيم
شهيد شويم يا به اسارت يزديان زمان در آيم
آري زمان زمان مبارزه است ، زمان نبرد بي امان
با استكبار جهاني است.



بیاد همه شهداء گمنام بخصوص دو شهید گمنام شهر رستمکلا
شبهای جمعه که میشه دلا بهونه میگیره
هر کی میاد سره یه قبر ازش نشونه میگیره
یکی سره قبر پدر یکی کنار مادرش
یکی کنار خواهر و یکی پیش برادرش
اما یه مادر، غمگین و آروم
میاد کنار شهید گمنام
یه جعبه خرما برای فاتحه خونی میاره
آروم میاد میشینه و سر روی سنگش میذاره
میگه تو جای بچه امی گوش بده به حرفای من
از بس که اینجا اومدم درد اومده پاهای من
آخر نگفتی،کسی رو داری
یا که مثه من بی کس و کاری
مگه تو مادر نداری برای تو گریه کنه
غروب پنج شنبه بیاد به قبر تو تکیه کنه
غصه نخور من مادرت منم همیشه یاورت
نمیذارم تنها باشی مدام میام بالا سرت
از تو چه پنهون یه بچه دارم
چند سال از اون خبر ندارم
آخ که دلم برات بگه از پسرم یه خاطره
لحظه جبهه رفتنش،ساعتی که میخواست بره
از اون لباس خاکی و از اون کلام آخرش
هر قدمی میرفت جلو نگا میکرد پشت سرش
دیگه نیومد،رفت ناپدید شد
چشمام به دربه خونه سفید شد
دیگه از اون روز تا حالا منتظره زنگ درم
بس که دلم شور میزنه نصف شب از خواب میپرم
کاشکی بود و نگا میکرد یزید سرش رفت بالا دار
سزای اعمالشو دید،لکه ننگ روزگار
من مطمئنم الان اگر بود
سرگرم شادی از این خبر بود
اون شبی که نشون میداد صدام چشاشو بسته بود
رفتم تو فکر روزی که دل ما رو شکسته بود
روزای که میخندید و خونه ها رو خراب میکرد
روزای که با توپ و تانک دل ما رو کباب میکرد
روزای که مثه یه گرگ ما رو تو غم سهیم میکرد
روی گلا پا می گذاشت بچه ها رو یتیم میکرد
روزای که نمک میریخت رو زخم داغ پدرا
داغ برادر میگذاشت رو جیگر برادرا
الحمدالله دعام اثر کرد
سوی جهنم عزم سفر کرد...
بسه دیگه خسته شدی دوباره خیلی حرف زدم
با این که قول داده بودم اما بازم گریه شدم
خدا نگهدار پسرم فعلا ازت جدا میشم
شاید مسافرم بیاد زشته که خونه نباشم
با صد امید و آرزو مادر مفقودالاثر
بلند شد از کنار قبر شاید براش بیاد خبر
چند ساله مادر کارش همینه
خبر نداره بچه اش همینه...


