هدایت به بالای صفحه

خاطره ایی از شهید غلامرضا زهره منش پرداخت

بسم الله الرحمن الرحیم

و لا تحسبن اللذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عن ربهم یرزقون

مپندار کسانیکه در راه خدا کشته شده اند از دنیا محو شده اند بلکه زنده اند و در نزد پروردگار خویش روزی می طلبند

اینجانب علیرضا اسلامی دوست و همسنگر شهید غلامرضا زهره منش هستم ، تا آنجایی که بنده از خصوصیات اخلاقی و ایمانی او اطلاع داشتم این است که شهید غلامرضا زهره منش یکی از شهداء شاخص شهر ما می باشد ، چراکه واقعا با ایمان و متدین و خالص بود . بنده در آن وقت که جنگ بر ملت ما تحمل شد و مردم از هر گروه به جبهه های جنگ روانه می شدند به لطف خداوند سه مرتبه توفیق شد که به جبهه های جنگ بروم از این سه مرتبه که مجموعا 9 ماه در جبهه ها حضور داشتم هیچ همسنگری به خوبی و شجاعت او سراغ ندارم من چندبار خودم شاهد بودم که ایشان بعداز خوابیدن همسنگری هایش نماز شب بپا می داشت و قرآن تلاوت می کرد . همیشه به من می گفت یعنی می شود خداوند یک نیم نگاهی به من داشته باشد و مرا لایق بداند و مرا با شهیدان محشور کند . او خیلی عاشق شهادت بود.

اینجانب یک خاطره از اوبه یادگار دارم . تقریبا در خاک عراق در نزدیکیهای شهر سلیمانیه و بیاره عراق در قله امام حسین مستقر بودیم  روبروی قله ما عراقیها بر قله ای با ارتفاع بلندتر با تمام تجهیزات قرار داشتند حتی هلی کوپتر هم در اختیار داشتند با بیش از 4000 نیرو. ولی ما مجموعا50  نفربیشتر نبودیم در آن منطقه که ما قرار داشتیم تردد به ندرت صورت می گرفت و بچه ها با شجاعت همراه چهارپایان می رفتند از مکانهای دیگر برای ما غذا و تجهیزات می آورند . در حدود 500 متری ما یک چشمه وجود داشت که آب آن اندک بود و برای رفتن به آن چشمه می بایستی از تیر رس مستقیم عراقی ها می گذشتیم وعراقیها  مدام بر سر ما خمپاره شصت می ریختند چون کاملا بر ما احاطه داشتند . همسنگری های ما هیچ کس جرات نداشت به آن چشمه برود و برای دوستانش آب بیاورد ، این غلامرضا بود که این شجاعت را در خود داشت و می رفت برای ما از آن چشمه  که 24 ساعته زیر نظر عراقی ها بود آب می آورد .

 حتی یک شب به ما مواد غذایی  نرسیده بود به خاطر اینکه  همسنگری که برای ما مواد غذایی می آورد با ترکش خمپاره عراقی ها ، شهید شده بود . غلامرضا  وقتی دید شدت گرسنگی بر بچه ها غلبه کرده به من گفت علیرضا من       دارم میروم داخل سنگر عراقیها  ببینم می توانم یک چیزی برای خوردن پیدا کنم تا بچه ها از گرسنگی نجات پیدا کنند . او با تمام شجاعت که هیچکس جزء من خبر  نداشت به طور مخفیانه رفت داخل سنگر عراقیها که سرشان به جایی دیگر بند بود هرمقدار غذا از قبیل کنسرو و نان بود برداشت برای ما آورد و  وقتی که بچه ها فهمیدند که کار غلامرضا بوده او را در آغوش  گرفته و از او قدردانی  کردند  . واقعا شهید غلامرضا زهره منش با اخلاص بود ودر همه حال در خود احساس مسئولیت می کرد . همه همسنگریهای خودش را مثل برادر واقعی خود دوست می داشت . او واقعا خوب بود و واقعا مظلوم ، فداکار و شجاع بود و همیشه دلش می خواست جای دوستان خود به نگهبانی بپردازد . او واقعا خالص  بود و سر آخر توانست به مراد خود یعنی شهادت برسد .

 

روحش شاد

دوست همیشگی شهید

 علیرضا اسلامی








تاريخ : جمعه یازدهم بهمن ۱۳۸۷| نویسنده : غلامرضا زهره منش |